نمیدانم

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، ![]()
به دنبال چه می گردم شب و روز![]()
چه می جوید نگاه خسته من ![]()
چرا افسرده است این قلب پرسوز![]()
ز جمع آشنایان می گریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش![]()
نگاهم غوطه ور در تیرگیها ![]()
به بیمار دل خود می دهم گوش![]()
گریزانم از این مردم که با من،![]()
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند![]()
ولی در باطن از فرط حقارت![]()
به دامانم دو صد پیرایه بستند![]()
از این مردم که تا شعرم شنیدند![]()
برویم چون گلی خوشبو شکفتند![]()
ولی آن دم که در خلوت نشستند![]()
مرا دیوانه ای بدنام گفتند![]()
دل من ای دل دیوانه من ![]()
که می سوزی از این بیگانگی ها![]()
مکن دیگر ز دست غیر فریاد![]()
خدا را بس کن این دیوانگی ها![]()



سلام